
کتاب سرنوشت عشق نوشتهی سمانه مقدم، داستان زندگی زنی به نام فرشته را روایت میکند که به سبب دخالت اطرافیان در زندگیاش دچار مشکل شده و با زنی به نام ماریا آشنا میشود. ماریا در پی عشقی، رنج غربت را میپذیرد و در این سفر، اتفاقات غیر منتظرهای برای وی رقم میخورد.
در بخشی از کتاب سرنوشت عشق میخوانید:
دو روز بعدش به همراه مامی و کوروش رفتیم رفتیم جایی که کوروش بهش میگفت مسجد و من قبلا اونجا رو ندیده بودم.
چون از خونه ما و محلهای رفت و آمد من خیلی فاصله داشت.
هر سه روی زمین نشستیم و یه آقایی با ظاهر فوقالعاده روحانی مقابلمون قرار گرفت.
یک لحظه خواستم به سر و وضعش بخندم اما نتونستم. گیرایی و شخصیتش مسخم کرده بود. اصلا نمیتونستم چشم ازش بردارم.
با خودم فکر میکردم شاید اینها تاثیرات برگشتن به کلیسا و خوندن اون دعاها باشه. آخه ته قلبم نسبت به اون روحانی احساس خوبی پیدا کرده بودم.
کوروش و حاج آقا چند دقیقهای باهم صحبت کردن و کوروش ازم پرسید:
- تو آمادهای؟
- باید چیکار کنم؟
- هیچی. حاج آقا وکیل توئه.
- پس آمادم دیگه.
- هنوزم مطمئنی؟ راضی راضی؟؟
چشمامو بستم.
- راضیم کوروش.
و مشغول دعا خوندن شدم. در همین حین هم حاج آقا کلماتی رو به زبانی که من نمیفهمیدم قرائت کرد و بعد از سکوتش کوروش هم چند کلمهای به همون زبون و من چشمام رو باز کردم.
- خانم ماریا میلر فرزند تئودور وکالت دارم شما رو به عقد موقت آقای کوروش زرین فرزند حبیب در بیاورم؟
- بله آقا.